آN کS کE قلB خاکیSH رA سنG فرSH قدمهایT میکنD ...
MنM ...
*****************************************************
در کشور ما شاهی بود برای سرگرمی خود بازی ساخت که دو نفر بر روی سنگ ترازو روند و هرکس
که وزنش کمتر بود کشته شود.
از بخت بدم من و یارم روبه روی هم افتادیم.من برای اینکه یارم زنده بماند ! ده روز غذا نخوردم.روز مسابقه
من خود را سبک گرفتم!غافل از اینکه یارم به پاهای خود وزنه وصل کرده بود ...
*****************************************************
پادشاه در یک شب زمستانی در کاخ به نگهبانی برخورد ، گفت :
سردت نیست ؟
گفت : من عادت دارم!
پادشاه گفت : میگویم برایت لباس سرد بیاورند ، اما شاه فراموش کرد.
صبح جنازه نگهبان را پیدا کردند ، روی دیوار نوشته بود که :
من به سرما عادت داشتم وعده لباس گرمت مرا از پای درآورد...
*****************************************************
کنارم نیستی اما داعم در کوچه های ذهنم قدم میزنی ! شاید رفاقت یعنی همین
*****************************************************
این زندگی بیمارستانی است که در آن هر بیماری اسر آرزوی عوض کردن تخت هاست.
(شارل پیربودلر)
*****************************************************
زیباترین قسم سهراب سپهری :
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
*****************************************************
آدم ها برای هم سنگ تمام میگذراند امـــــــــــــا
نه وقتی که در میانشان هستی، نــــــه!!
آنجا که در میان خاک خوابیدی، "سنگ تمام "
را می گذارند و می روند ...
*****************************************************
در خلوتم کسانی را به نیکی یاد خواهم کرد که مهرشان در قلبم،
بی منـــــــــــت اســــــــت.
*****************************************************