متنفرم از خاطره هایی که وقتی بهشون فکر میکنم ، میگم : وای من چقدر احمق بودم . . .
موقع Delete فولدر خاطراتت ، ذهنم Error می دهد !
گمانم یکی از فایلها در حال اجراست . . .
کوله بارمو دارم می بندم برم یه جای دور که هیچ خاطره ای نداشته باشم !
کاش یکی بود که توی کوچهها داد میزد :
خاطره خشکیه . . .
خاطره خشکیه . . .
اونوقت همه ی خاطراتت ، همونایی که ارزش گرفتن دمپایی پاره هم ندارن رو میریختم تو کیسه و میدادم بهش و میرفت رد کارش . . . !
از بعضی از آدمها تنها خاطره می ماند !
از بعضی های دیگر هم هیچ !
خاطره ساختن لیاقت می خواهد !
یه زمانی میرسه که خاطره های خوب هم آدمو دیوونه میکنن . . .
کسی دستهایت را نمیگیرد ! در جیبت بگذار ! شاید خاطره ای ته جیب مانده باشد که هنوز گرم است . . .